بخشی از خاطرات حج…سال ۸۸
در جده هستیم، حجاج سفید پوش، خسته از درازی راه و سختی آن…در لباس احرام و در حرمت ماندن! همه ی فکر و حواست به این است که کاری نکنی که احرامت بشکند…مواظب رفتار واعمال و حرکاتت هستی…و این یعنی اندیشه، دقت، توجه به آنچه که باید باشی و این عمل اگر مداوم باشد؛ رفتارت، درونت، شخصیتت خواهد شد. به راستی حریم حرمت ها را نگه داشتن، ساده می نماید. اما بسیاربیشتر ازآنچه که فکر می کنیم سخت و دشوار است. حجاج منتظرند…منتظر دیدن خانه ی خدا.
در سختی و خستگی؛ اما عشق سرِ پایشان نگه داشته است. حجاج پیری را می بینم که توان دیدن، راه رفتن و حرکت را ندارند و خمیده و شکسته آمده اند. با خودم می اندیشم به دو چیز: مسئولیت و خوشبختی!
مسئولیت ازآن جهت که ما در جوانی آمده ایم و باید خیلی محتاط و آگاهانه تر از قبل زندگی کنیم، فکر کنیم، رفتار و عمل کنیم…
چون آن کس که پیر هست باکیش نیست؛ چرا که بعد ازحج فرصت زیادی برای گناه و اعمال بد و حتی خوب ندارد…ولی ما که در جوانی آمده ایم مسئولیتمان سخت تر است.
و به خوشبختی فکر می کنم از آن جهت که هنوز آن قدر پیر و فرتوت نشده ایم که ندانیم به کجا آمده ایم و می خواهیم چه کنیم و اعمالمان چه معنی دارد…
و فرصت بیشتری برای پیاده کردن حج و فلسفه ی آن برزندگی مان داریم…و چه نعمتی ست که خداوند به ما ارزانی داشته که به دیدار خانه اش بیاییم..
خدایا نیتمان را خالص گردان و حجی مقبول را نصیبمان فرما…
لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک…
عمره سال ۷۷
برای اولین بار این سفر با ارزش نصیبم شد آ ن هم از طریق ویزای دانشجویی کشور سودان. دو ماه از زندگی مشترکمان می گذشت ومن خیلی مشتاق و خوشحال بودم که هر چه زودتر مناسک عمره را انجام دهم. عمره مصادف با ماه مبارک رمضان بود تا آ خر ماه رمضان آ نجا بودیم.
نماز عید را همراه با جماعت ۴ میلیون نفری درمسجدالحرام خواندیم . خاطرات و لذت این سفر به یاد ماندی را هیچ وقت فراموش نمی کنم. بیشترین لحظه بی تابی وبی قراریم لحظه طواف الوداع بود.
چگونه باید خداحافظی می کردم خیلی سخت و درد ناک بود زمانی که از صحن مسجدالحرام می خواستم بیرون برم و عشق حقیقی را به پروردگارم با تمام وجود حس می کردم.
نمی دانم حالا برای شما دوستان چطور توصیفش کنم؛ فقط می توانم این حس جدایی فرزند از پدر ومادر را با آ ن طواف الوداع مقایسه کنم .
چون این جدایی از والدین را با سفر به سودان و ازدواجم تجربه کرده بودم وباز در سفرعمره، این جدایی به همان اندازه آ زارم داد و خیلی سخت بود هر لحظه می خواستم برگردم خود را دوباره کنار کعبه ببینم و تنها آ رزویم این بود که رمضان سال آ ینده هم بیاییم و خدا را شکر که این توفیق بار دیگر نیز نصیب گردید☀
من احساس کردم دارم پرواز می کنم، مثل یه پرنده سبک بال بودم انگار پرواز کردم. سبحان الله گفتم؛ ونفهمیدم چطور یک دفعه جلو درب کعبه به حالت سجده بودم واشک از چشمانم سرازیر شده بود انگار کل دنیا رو بهم بخشیده بودن. سبکبال بودم و الله الله زمزمه می کردم وقتی به خودم آمدم که همه ی همسفرانم گرد شیخ جمع شده بودند وهمه به من نگاه می کردن با تعجب به شیخ نگاه کردم؛ بهم لبخند زد و همه اشک در چشماشون حلقه زده بود… چه لحظه ای بود آن نیمه شب؛ هرگز از خاطرم نمیره لحظه ای که خانه ی تورو با چشمانم دیدم انگار روحم پرواز کرده بود و پیش تو بود …لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و نعمت و….
پنج سال قبل من و شوهرم و خواهر شوهرم و شوهرش رفتیم به مسافرت، رفتیم به بهترین و بزرگترین مسافرت دنیا، بله رفتیم حج، (البته از وقتی که ازدواج کردم همیشه به شوهرم می گفتم دلم می خواد با هم بریم مسافرت و او هم می گفت من باید اول این مسافرت رو برم بعد ) واقعاً که شعوری وصف نشدنی بود. وقتی رفتیم برای رمی الجمرات اتفاقی جالبی برامون افتاد. وقتی رفتیم اونجا با کاروان رفتیم ولی موقع برگشتن به هتل، شوهرم گفت: خودمان برمی گردیم تا زودتر برسیم وقت برگشتن گم شدیم و راهمان دو برابر شد و این یکی از بهترین خاطرات حج برای من بود و من آرزو دارم که همه دوستان این مسافرت نصیبشان شود و من هم دوباره این شیرینی را تجربه کنم.
من هم سال قبل می خواستم برم؛ ولی هرچه تلاش کردیم ویزا بهم ندادن خیلی ناراحت بودم چون ازقبل خیلی منتطر بودم. ولی یک شب خواب دیدم که خانه کعبه نزدیک خونه ام بود درعالم خواب خیلی خوشحال بودم وبا خودمی گفتم هرروز میرم طواف. بعداز بیدار شدن هم خوشحال بودم احساس آرامش می کردم باخود گفتم هرچه خدا بخواهد حتما قسمت نبوده.
با سلام خدمت دوستان…دو سال پیش منم به حج تمتع مشرف شدم امیدوارم از جمله آمرزیدگان درگاه خداوند باشم…توصیفش واسم سخته می تونم بگم همش هیجان و شوق واضطراب بود ..به فراموشی سپردن دلبستگی های دنیایی. لحظه ای که وارد حرم شدم سرا پا از شوق دیدار، تمام وجودم به رعشه افتاده بود. اولین دعایی که بیت الله الحرام رو دیدم این بود که خدایا این رحمت شامل حالم شد که در دنیا خانه ی مبارکت رو ببینم لحظه دیدار مبارکت رو درآخرت ازمن دریغ نکن…کعبه برای من یک نماد زمینی بود و بس. ولی لذت دعا و استغفارش هنوز یادم نمیره. حرم پیامبر هم یک لذتی دیگه داشت؛ وقتی رسیدم تو روضه لبریز شوق و احساس بودم. با تمام وجود و احساسم سلام جد بزرگوارم کردم و با دست براش بوسه ای از اعماق وجودم فرستادم یادش بخیر که چقدر خوش گذشت یارب بازم خداوند نصیبمون بکنه جمیعاً.
ساعت ۱۰:۳۰ شب هواپیما در فرودگاه جده فرود آمد خواهرم در حالی که سر و صورتش زخمی بود و از حال می رفت، به اورژانس فرودگاه منتقل کردند خواهرم جوانترین عضو (۱۸ سالش) گروه حجاج این سفر بود خیلی نگران حالش بودم چون به همراه من و همسرم عازم سفر شده بود، همسفران در سالن فرودگاه منتظر بودند تا نتیجه وضعیت بیمار رو اعلام کنند، مدیر گروه سراسیمه به سمت ما آمد دل تو دلم نبود که گفت: خدا رو شکر بخیر گذشت خواهرت حالش بهتره ولی یک دردسر دیگه …
یکی از زائرین گذرنامه اش همراهش نیست و اجازه خروج از فرودگاه رو نداره بنابراین بغل دستی های این خانم وسایلاشون رو چک کنند شاید اشتباهی تو مدارکای شما باشه، متاسفانه پس از ۲ ساعت بررسی گذرنامه پیدا نشد و اجازه خروج به ایشون ندادند.
مسئولین فرودگاه از پسرش و خودش امضاء گرفتند که تا با اولین پروازایشان را به ایران برگردانند درحالی که همه چشمان گریان و بغض سنگینی جو رو فرا گرفته بود فرودگاه را ترک کردیم حال پسر و عروسش خیلی گرفته بود سواراتوبوس و به سمت مدینه راهی شده و همگی دست به دعا شدیم سکوت سنگینی اتوبوس را فرا گرفته بود مدیر کاروان و روحانی و پزشک، ازهمه استرس و دغدغه بیشتری داشتند چون از بدو سفر مشکلات این چنین خیلی ناخوشایند بود.
وقتی وارد مدینه شدیم حس عجیبی داشتم انگار که هیچ نگرانی ندارم نه نگران همسفری که تو فرودگاه مانده بود و نه نگران خواهرم …
از اتوبوس پیدا شدیم اتاق در طبقه ۱۴ هتل طیبه برای ما بود وقتی وارد اتاق شدم صدای اذان صبح تو فضا پیچیده، پنجره رو باز کردم مسجدالنبی با تمام وسعتش از بالاترین نقطه هتل مات و مبهوتم کرد زیباترین صحنه خدایی رو برای اولین بار درعمرم تماشا می کردم خواهر شوهرم رو صدا کردم و کلمه ای که به زبانم در اون لحظه اومد گفتم: فاطمه ببین” این بهشت دنیاست”.
بعد از نماز صبح مدیر کاروان در حالی که از خوشحالی به سمت هتل می آمد که خبرای خوشی داشت.
ایشان گفتند: که گذرنامه پیدا شده اگه گفتید چطوری و از کجا ؟
از توی هواپیما زیر صندلی؛ هواپیما برگشته تهران و وقتی نظافت هواپیما رو انجام می دادند اون رو پیدا کردند حالا با پرواز بعدی گذرنامه ارسال میشه تا این که این مادر بزرگوار بتونه به جمع ما بپیوندد.
و بعد از تقریبا ۲۰ ساعت مادر بزرگوار رو به هتل آوردند خوشحالی وصف نشدنی در جمع همسفران حاکم شد و خدارو شکر ایشان به جمع برگشتند.
اولین بار شب بود واتوبوسی که ما را از مدینه آ ور ده بود کنار مسجدالحرام پیاده کرده واز دور خیره مانده بودم و توان نزدیک شدن و قدم بر داشتن نداشتم؛ باورم نمی شد چون همیشه این صحنه وتصویر کعبه را از تلویزیون می دیدم حس می کردم این دیدن را خطای چشم است و مرتب پلک می زدم دلم می خواست کسی به من سیلی محکمی بزند وبگوید بیدار شو این حقیقی است که می بینی؛ جلوی تلویزیون یا قاب عکس نایستاده ای برو جلو ..
چرا ماتت بردهاست؟ دستت را بلند کن لبیک را بگو .
نورروز ۸۹بود که عمه ام پیشنهاد داد که از دبی همراه خانواده آنان به عمره بروم و چون تنها من اقامت دبی رو داشتم شوهر و بچه هام نمی تونستند تو این سفر معنوی کنارم باشن خلاصه بگم؛ تعطیلات نوروز به دبی رفتم تا عازم عمره شوم و خیلی سریع کارویزام جور شد وبه همراه عمه و شوهر عمه ام که پاسپورت امارات داشتن قرار شد عازم شویم ولی انگار هنوز رزق من نشده بود چرا که؛ همین که مراقب، گذرنامه من رو دید گفت حتما باید با پدرم باشم چرا که کفالت اقامه ام نیز پدرم بر عهده داشت و پدرم ایران بود هر چی عمه و شوهرش التماس کردن بی فایده بود وهیچ راهی نداشت جز برگشتن از فرودگاه نداشتیم و هر چی به عمه ام گفتم که شما بروید آنها راضی نمی شدند و گفتن ما هر وقت بخواهیم می توانیم برویم خلاصه هر شش بلیط ما کنسل شد و همگی با چشمان اشک بار به خانه برگشتیم و با پدرم تماس گرفتم و قضیه رو گفتم و پدرم دو روز بعد به دبی آمد و چیزی که برایمان عجیب بود وقتی که درخواست ویزا برای پدرم دادیم به ما گفتن؛ ویزایش قبلاً آماده شده است چون کفالت من رو بر عهده داشته از طرف کاروان برایش صادر شده بوده وما بعد از سه روز به عربستان رفتیم و این رو خواست خدا میدونم که زیارت خانه خدا نصیب پدرم هم بشود.
بسوی عرفات**
صبح عرفه فرا رسید. بعد از نماز صبح و صرف صبحانه همهی حجّاج بطرف سرزمین عرفه حرکت کردند. این روز، روز مهمّی است، روزی که اگر به آن نرسی هیچ جایگزینی ندارد و نیاز به تکرار حج در سالی دیگر است؛ روزی که بینی شیطان به خاک مالیده میشود چون همهی تلاشش بر باد میرود. چرا که رحمت و مغفرت خدای سبحان همهی مؤمنین را در هر کجای دنیا فرا میگیرد، علیالخصوص حاجیان در صحرای عرفه که طبق فرمودهی رسول الله چنان پاک میگردند که گویی تازه از مادر متولّد شدهاند! یعنی پروندهی اعمال تصحیح میگردد و همهی اشتباهات و اشکالات آن برداشته میشود. لبیک گویان به طرف سرزمین موعود در حرکت هستیم، سرزمینی که در آن کنفرانس جهانی بصورت سالانه برگزار میشود. اینجا منطقهی خاص توبهکاران است؛ به سرزمین عرفه وارد شدیم، دستهدسته و گروهگروه را میبینی که بسوی خیمههای از پیش تعیین شده در حرکتند. کانتینرهای جمعیّه خیریه را میبینی که بستههای غذایی را در بین مردم توزیع می کنند. جبل الرحمه با ستون سنگی آن که در قلّه قرار دارد چشم هر بینندهای را خیره می کند. هر جا نگاه می کنی انسانهای خداجو را میبینی. نقطهای خالی در سرزمین عرفه وجود ندارد. صدای ذکر و یاد خدا در آسمان بالا می رفت. گریه و زاری توبه کنندگان قلب هر نظارهگری را به جوشش در میآورد. همه با خدای رحمان و رحیم خود در حال راز و نیاز بودند، میلیونها نفر در عرفات و میلیاردها نفر در سرتاسر جهان با منبع غفران و رحمت تماس برقرار کرده بودند! همه احساس تقصیر و امید به عفو و بخشش داشتند و با کولهباری از گناه به درگاه ایزد منان آمده بودند تا آنرا تبدیل به حسنات و پاداش کنند. خدایا تو چقدر مهربانی، تو رحیمی و غفوری و کریمی و ستّارالعیوبی! چقدر صبوری که این همه تقصیرات را میبخشی و آنرا تبدیل به اجر و ثواب میگردانی. زبان از وصف تو عاجز است و فقط احساس است که میتواند محبّت های تو را درک ک
نماز ظهر و عصر بصورت جماعت برگزار شد؛ حلقههای ذکر، تلاوت و تفسیر و حدیث در خیمه ها برگزار بود
کمکم به غروب نزدیک می شدیم، همهی محتاجان به جمعآوری ثواب حریصتر شده بودند و تواضع از سر و روی آنها میبارید. اشکهای جاری دلهای غافلان و زمزمهها به اوج رسیده بود. هرچند که جای خلوتی پیدا نمیشد ولی در آن شلوغی هر کس به خود مشغول بود و قلب سفیدی برای خودش تصوّر میکرد در حالی که مصمّم شده بود تا کاری کند که گرد و غبار آئینهی قلبش را کدر ننماید؛ هر کسی سعی داشت تصمیم جدی در اجرای فرمان الهی و ترک نواهی بگیرد و مُهر تعهّد با خدا را بر عهدنامهاش بزند؛ آن کارهای حرام و مکروهی که همواره در معرض انجام آن قرار میگرفت و توسط وسوسههای شیطانی و انسانی به آن تشویق میگشت را از خود دور کند و همچنین آن واجبات و مستحباتی که سرشار از فضل و رحمت الهی به شمار میآمد امّا با تنبلی، خودخواهی، غفلت و امروز و فردا کردن، خود را از آن منابع فضل و کرم دور میساخت، آن کارها را در دستور کار خویش قرار دهد
در این مکان مقدّس، سرزمین توبه و انابه، در این ساعت گرانبها، فرصت طلایی بود تا عزم خود را جزم کند و برای آیندهی باقی ماندهاش بهترین برنامهریزی را داشته باشد؛ برنامهای عملی برای ارتباط بهتر خود با پروردگارش و با مردم اجرا نماید، آنچه که ماندگاری بهتری دارد را سرلوحهی کار و نقشهی خود قرار دهد و آنچه که معیار برتری افراد دیگر ملتها معرفی شده را با عشق و علاقه عمل نماید؛ به مفاد سورهی حمد و عصر جامهی عمل بپوشاند، دعوتگری به سوی حق را در هر شغلی که باشد بعنوان وسیلهی نجات خود بداند و عملاً و روحاً و جسماً پیرو واقعی رسول برحقّش گردد چرا که چه بسا زمان زیادی به پایان سفر دنیویاش باقی نمانده باشد پس لازم است برنامهای برای حداکثر استفاده ازحداقل زمان را برای خود طرحریزی نماید.
در منزلگه توبه است که ارادههای آهنین بوجود میآیند و شک و تردید و موانع رشد کنار میروند و بی رنگ میشوند. اگر کسی نتواند از این فرصت زرّین توشهی کافی برگیرد، در زمانهای دیگر چندان کار آسانی نیست که بتواند بر دشمن درون و برون پیروز شود، این تصمیمات طلایی از نشانههایقبولیحج و عمره محسوب میگردد.
حج سال ۸۱/فاطمه شاکری